معرفی وبلاگ
مطالب این وبلاگ هیچ کدوم نوشته ی خودم نیست و در حین وبلاگ گردی های زنانه ام با آنها برخورد میکنم اما بسیار مهم هستند و البته ذکر منبع را فراموش نکرده ام...
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 79364
تعداد نوشته ها : 26
تعداد نظرات : 16
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
مرد از راه مي رسه
ناراحت و عبوس
زن:چي شده؟
مرد:هيچي ( و در دل از خدا مي خواد كه زنش بي خيال شه و بره پي كارش)
زن حرف مرد رو باور نمي كنه: يه چيزيت هست.بگو!
مرد براي اينكه اثبات كنه راست مي گه لبخند مي زنه
زن اما “مي فهمه”مرد دروغ ميگه:راستشو بگو يه چيزيت هست
تلفن زنگ مي زنه
دوست زن پشت خطه
ازش مي خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
(مرد در دلش خدا خدا مي كنه كه زن زودتر بره )
زن خطاب به دوستش: متاسفم عزيزم.جدا متاسفم كه بدقولي مي كنم.شوهرم ناراحته و نمي تونم تنهاش بذارم!
مرد داغون مي شه
“مي خواست تنها باشه”
…………………………………………………………………….
مرد از راه مي رسه
زن ناراحت و عبوسه
مرد:چي شده؟
زن:هيچي ( و در دل از خدا مي خواد كه شوهرش براي فهميدن مساله اصرار كنه و نازشو بكشه)
مرد حرف زن رو باور مي كنه و مي ره پي كارش
زن براي اينكه اثبات كنه دروغ مي گه  دو قطره اشك مي ريزه
مرد اما باز هم “نمي فهمه”زن دروغ ميگه.
 تلفن زنگ مي زنه
دوست مرد پشت خطه
ازش مي خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
(زن در دلش خدا خدا مي كنه كه  مرد نره )
مرد خطاب به دوستش: الان راه مي افتم!
زن داغون مي شه
“نمي خواست تنها باشه”
……………………………………………………………………
و اين داستان سال  هاي سال ادامه داشت و زن ومرد در كمال خوشبختي  و تفاهم در كنار هم روزگار گذراندند…

دسته ها :
X